به نام خدا
سلام به خدای عزیزم و دوستان خوبم
بار دیگر غم و رنجی به سراغم آمده که مرا به سوی نوشتن در این مکان سوق داد. خدایا دلم گرفته است .چه کنم، دلم هوایت را کرده است.چه کنم که قلب کوچکم به سختی در سینه میتپد و نفسهای شمرده شده ام یکی یکی کم میشود تا لحظه رسیدن من به تو نزدیکتر شود. آه خدای عزیزم! کاش آن لحظه زودتر فرا رسد تا به سوی تو پرواز کنم و در آرزویم آن است که تو مهربانم، با آغوشی باز پذیرای من باشی و با مهربانی ،عاشق رویت را در آغوش گیری.خدای خوبم! گفتم گناه نمیکنم دروغ بود،گفتم متنبه میشوم دروغ بود،گفتم توبه میکنم ،گفتم اصلاح میشوم، گفتم جبران میکنم ،همه وهمه دروغ بود.ولی نازنینم!یک راست به تو گفتم و آن این که عاشقت هستم و جسم و روحم از دوریت بس آزرده و رنجور است. احساس میکنم تمام وجودم در گلویم محبوس است و منتظر فرصتی برای رهایی است. همان رهایی که در شب معراجم به من دادی.ولی به کدامین گناه است که لذت پرواز را از من گرفتی ؟؟؟ به کدامین گناه است که باید در راه رسیدن به تو ، طعم تلخ بودن با بندگانی که حتی حرمت خدایی تو را حفظ نمیکنند ، به سر برم؟؟؟ دیگر طاقت ندارم.خدا از تو عمری طولانی خواسته بودم ،ولی نازنینم! تو مرا میشناسی ،من ظرفیت بودن در این دنیا را ندارم.من تحمل دوریت را ندارم.خدای خوبم! چگونه بگویم .همیشه هجران را به وصال ترجیح میدادم.ولی ،دیگر نمیتونم.خدای خوبم! لحظه پرواز مرا نزدیکتر کن که دیگر یارای ماندنم نیست